«زندیق» به کافری گفته می شود که به استناد کتاب خدا و تأویل غلط آن به کفر می رسد، نظیر تأویلی که در عرفان از خلقت وجود دارد که خدای متعال در صُوَر مخلوقاتش تطوّر پیدا کرده است و عین آنهاست!
اعتقاد فلسفی به اشتراک وجود هم عیناً همین است که خدای متعال در مخلوقات تنزّل و تطوّر پیدا کرده است الّا در اعتقادشان به «عرفای شامخه»، نه، هیچ تنزّل هم نیست، عین همان است!
آنچه در حوزه ی ظاهراً شیعیِ ولایی که «علیُ اللّهی» ها و «اهل حقّ» ها بوده باشند هم اتّفاق افتاده، در واقع یک تلقّی ناقص از همین وحدت وجود است. در وحدت وجود گفته می شود همه چیز خداست، در آن تلقّی «اهل حقّ» گفته می شود، خدا «علیّ بن ابی طالب» است! [صلوات الله علیه]
گرچه اصل و اساس سلوک شیطانی از خلفا و غاصبین حقّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ناشی شده است امّا ورود تصوّف و سلوک عرفانی به تشیّع و وارد شدن اعتقاد به «وحدت وجود» به جای «توحید» به اعتقادات شیعی، توسط «سیّد حیدر آمُلی» اتّفاق افتاده است؛ شاگرد «فخر المحقّقین»، پسر علّامه ی حلّی.
باید به این نکته توجّه داشت که یکی از نقطه های مضلّت و لغزش و اشتباه در بررسی هایی که در مورد مخصوصاً در مورد متصوفّه و عرفا وجود دارد این است که انسان، آدم خوب را با راه خوب اشتباه بگیرد، در حالی که استدلال قرآن برای قبول کردن کسی خود او نیست، دعوت او هست.
خدای متعال می فرماید: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقّ»، این پیغمبر حقّ است چرا که دعوتش حقّ است؛ چون حقّ می گوید حقّ است.
همه نظرها (۰)